• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

Paria

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
لطفا اسم این رمان رو هم بگید؟




دست به کمر درناکم گرفتم و روی مبل افتادم.
ناله ای بی جانی کردم و به تلفن چنگ زدم.
جنینم یک روزی بود که تکان نخورده بود و من از ترس از دست دادنش نفسم بالا نمی امد.
با استرس شماره‌ اش را گرفتم.
بوق های متداومِ بی جواب اشکانم را جاری کرد که بالاخره صدای بی حوصله اش بلند شد:
-چی می خوای؟ مگه نگفتم وقتی از اون خراب شده میام بیرون دم به دیقه زنگ نزن....خیلی خوشم ازت میاد که باید صدای نحستو تحمل کنم.

دلم از لحن ناملایمش گرفت. هیچ وقت مرا دوست نداشت!
با بغض صدایش زدم.
-آقا آرمان.....

مطمئن بودم ابروهای پر پشت و مردانه اش در هم گره خورده.
-چه مرگته؟ باز که اشکت دم مشکته. خونه بابات مگه جز گوسفند چرونی کاری دیگه ای می کردی که حالا جرعت نیست کسی بهت بگه بالا چشمت ابرو.

بغصم بالاخره شکست. با التماس نالیدم:
-آقا تورو خدا بیایید...بچم...بچم تکون نمی خوره.

انگار ان طرف خط داشت با کسی حرف میزد.
-پرونده هارو بیار خودم برسی میکنم......

اینبار مخاطبش من بودم.
-چی میگی تو؟ باز ادات گرفته می خوای منو از کار و زندگی بندازی؟



بغض و حسرت برای هزارمین بار خِرم را گرفت.
همیشه حال و روز بدم را به سخمه می گرفت.... حتی وقتی برای اولین بار ویار آن توت فرنگی های سرخ و آب دار کنار خیابان را کردم با گفتن اینکه از وجود این بچه سوء استفاده کرده ام و می خوام عقده های خودم را با جیب او خالی کنم برایم نخرید.

-آقا به خدا دروغ نمی گم.... فقط بیایید ببریدم دکتر....من هیچ جارو بلد نیستم.

با حرص غرید:
-حقا که دهاتی بودنت هیچ وقت تغییر نمی کنه... اماده شو تا یک ربع دیگه راننده میفرستم برات. امیدوارم هم خودت هم اون تخم سگ تو شکمت با هم بمی‌رید.


دلم از حرف هایش به هم پیچید و نفسم رفت.
صدای الو الو کردنش هایش را می شنیدم ولی دیگر توان جواب دادن نداشتم.
تلفن از دستم افتاد و با صدای بلندی شکست.
نفهمیدم چقدر گذشت که صدای باز شدن در اومد و پیچیدن عطر تیز و تلخش در بینی ام کمی هوشیارم کرد. تنها ویارم در دوران حاملیگی بود که حداقل بعد از بیرون رفتنش از خانه ، می توانستم انقدر سر در کمد لباس هایش فرو کنم و بو بکشم تا سیراب شوم.


با عجله کنارم زانو زد و من جان کندم تا بگویم:
-حالم... بده.... به خدا....دروغ نمیگم......

دست دور تنم پیچید و با عجله بلندم کرد.
صدایش می لرزید. نگرانم بود؟
-می دونم...می دونم.... تحمل کن الان میبرمت دکتر....

سر روی شانه‌ی ورزیده اش گذاشتم و باز هم بو کشیدم، این عطر روی تن خودش صد برابر خوش بو تر بود.
روی صندلی نشاندم تکان محکمی به بدنم داد.
-گیسو نخوابی ها! چرا بدنت یخ کرده دختر...ای خدا
ای خدای اخر را با چشمان پر شده نالید... و چنگ به موهایش زد.
برای من گریه می کرد؟

خواست در را ببندد که دستش را گرفتم.
احساس مرگ داشتم، نمی خواستم این لحاظات را از دست بدهم.
-اگه...اگه..مُردم مواظب بچمون...باش...نزار...نزار حسرت محبتت..به دلش بمونه....نزار...یکی مثل من بشه.
کف دستم را بوسه باران کرد و به مشمایی که روی صندلی های عقب بود چنگ زد.
-گیسچ ببین اینو ...مگه نگفتی دلم از اون توت فرنگی ها می خواد؟ ترسیدم...طرف داشت لب خیابون می فروخت، گفتم خوب نیستن. ببین دادم بچه ها بهترین توت فرنگی های تهران رو اوردن....

راست می‌گفت. صد برابر ان توت فرنگی ها درشت تر و سرخ تر بودند.
خودش یکی از انهارا به لبم نزدیک کرد.
-بخور دردت به جونم... لعنت به غرورم که زندگیمونو حروم کرد...زود باید خوبی شی، خودم تک تک اون روزا رو جبران میکنم‌.

گوشه ی لبم بالا رفت و خواستم طعمش را بچم که جان از بدنم خارج شد و اینبار هم حسرت به دل، چشم بستم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Paria

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
اسم این رمان رو بگید؟؟



دست به کمر درناکم گرفتم و روی مبل افتادم.
ناله ای بی جانی کردم و به تلفن چنگ زدم.
جنینم یک روزی بود که تکان نخورده بود و من از ترس از دست دادنش نفسم بالا نمی امد.
با استرس شماره‌ اش را گرفتم.
بوق های متداومِ بی جواب اشکانم را جاری کرد که بالاخره صدای بی حوصله اش بلند شد:
-چی می خوای؟ مگه نگفتم وقتی از اون خراب شده میام بیرون دم به دیقه زنگ نزن....خیلی خوشم ازت میاد که باید صدای نحستو تحمل کنم.

دلم از لحن ناملایمش گرفت. هیچ وقت مرا دوست نداشت!
با بغض صدایش زدم.
-آقا آرمان.....

مطمئن بودم ابروهای پر پشت و مردانه اش در هم گره خورده.
-چه مرگته؟ باز که اشکت دم مشکته. خونه بابات مگه جز گوسفند چرونی کاری دیگه ای می کردی که حالا جرعت نیست کسی بهت بگه بالا چشمت ابرو.

بغصم بالاخره شکست. با التماس نالیدم:
-آقا تورو خدا بیایید...بچم...بچم تکون نمی خوره.

انگار ان طرف خط داشت با کسی حرف میزد.
-پرونده هارو بیار خودم برسی میکنم......

اینبار مخاطبش من بودم.
-چی میگی تو؟ باز ادات گرفته می خوای منو از کار و زندگی بندازی؟

بغض و حسرت برای هزارمین بار خِرم را گرفت.
همیشه حال و روز بدم را به سخمه می گرفت.... حتی وقتی برای اولین بار ویار آن توت فرنگی های سرخ و آب دار کنار خیابان را کردم با گفتن اینکه از وجود این بچه سوء استفاده کرده ام و می خوام عقده های خودم را با جیب او خالی کنم برایم نخرید.

-آقا به خدا دروغ نمی گم.... فقط بیایید ببریدم دکتر....من هیچ جارو بلد نیستم.

با حرص غرید:
-حقا که دهاتی بودنت هیچ وقت تغییر نمی کنه... اماده شو تا یک ربع دیگه راننده میفرستم برات. امیدوارم هم خودت هم اون تخم سگ تو شکمت با هم بمی‌رید.


دلم از حرف هایش به هم پیچید و نفسم رفت.
صدای الو الو کردنش هایش را می شنیدم ولی دیگر توان جواب دادن نداشتم.
تلفن از دستم افتاد و با صدای بلندی شکست.
نفهمیدم چقدر گذشت که صدای باز شدن در اومد و پیچیدن عطر تیز و تلخش در بینی ام کمی هوشیارم کرد. تنها ویارم در دوران حاملیگی بود که حداقل بعد از بیرون رفتنش از خانه ، می توانستم انقدر سر در کمد لباس هایش فرو کنم و بو بکشم تا سیراب شوم.


با عجله کنارم زانو زد و من جان کندم تا بگویم:
-حالم... بده.... به خدا....دروغ نمیگم......

دست دور تنم پیچید و با عجله بلندم کرد.
صدایش می لرزید. نگرانم بود؟
-می دونم...می دونم.... تحمل کن الان میبرمت دکتر....

سر روی شانه‌ی ورزیده اش گذاشتم و باز هم بو کشیدم، این عطر روی تن خودش صد برابر خوش بو تر بود.
روی صندلی نشاندم تکان محکمی به بدنم داد.
-گیسو نخوابی ها! چرا بدنت یخ کرده دختر...ای خدا
ای خدای اخر را با چشمان پر شده نالید... و چنگ به موهایش زد.
برای من گریه می کرد؟

خواست در را ببندد که دستش را گرفتم.
احساس مرگ داشتم، نمی خواستم این لحاظات را از دست بدهم.
-اگه...اگه..مُردم مواظب بچمون...باش...نزار...نزار حسرت محبتت..به دلش بمونه....نزار...یکی مثل من بشه.
کف دستم را بوسه باران کرد و به مشمایی که روی صندلی های عقب بود چنگ زد.
-گیسچ ببین اینو ...مگه نگفتی دلم از اون توت فرنگی ها می خواد؟ ترسیدم...طرف داشت لب خیابون می فروخت، گفتم خوب نیستن. ببین دادم بچه ها بهترین توت فرنگی های تهران رو اوردن....

راست می‌گفت. صد برابر ان توت فرنگی ها درشت تر و سرخ تر بودند.
خودش یکی از انهارا به لبم نزدیک کرد.
-بخور دردت به جونم... لعنت به غرورم که زندگیمونو حروم کرد...زود باید خوبی شی، خودم تک تک اون روزا رو جبران میکنم‌.

گوشه ی لبم بالا رفت و خواستم طعمش را بچم که جان از بدنم خارج شد و اینبار هم حسرت به دل، چشم بستم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

آی نور

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
1
دست‌آوردها
1
سلام من دنبال یه رمان من میگردم اسم دختره دلارامه عاشق پسر داییش اهورا میشه دانیال دوست اهوراست عاشق دلارام میشه اهورا واسه یه قرار کاری می‌ره خارج از کشور دانیال عکس های فتوشاپ درست می‌کنه و نشون پدر دلارام میده و پدر دلارام. دلارام رو مجبور میکنه با دانیال ازدواج کنه و دلارام بعد از چند وقت عاشق دانیال میشه
اگه کسی اسم رمان رو می‌دونه لطفاً بگه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Niyathr

نسرین

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام دوستان😊
من چند سال پیش این رمان رو خوندم که دختره با یه پسری به اجبار ازدواج میکنه.
با اینکه دختر آزادی هست، اما به صورت فرمالیته با چادر جلوی پسره ظاهر میشه تا صورتش رو نبینه.
تا اینکه پسر به مهمونی دعوت میشه که دختره هم از طرف کس دیگه ای به همون مهمونی دعوته.
وقتی همدیگرو میبینن، دختره اونو میشناسه اما پسره بدون اینکه اطلاع داشته باشه اون کیه، ازش خوشش میاد.
یه روز اتفاقی چادرشاز سرش میکشه و پسره صورتش رو میبینه.
متاسفانه بقیه داستان یادم نیست فقط فکر کنم که اسم دختره نفس بود.
ممنون میشم اگه میدونید راهنماییم کنید
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

سرور

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام. یه رمان خوندم که توش دختر با مادرش بحثشون میشه بعد از اون دختره خوابش میبره تو رویاش میبینه که همه آدما مردن و فقط خودش زنده هست در طول داستان میفهمه غیر از خودش یه بچه ۵ ساله به اسم آرش و یه دکتر به اسم فک کنم بهزاد هم زنده هستن کم کم چند نفر دیگه هم پیدا میکنن و ماجرا هایی دارن بعد از مدتی که دختر از خواب بیدار میشه باورش نمیشه اون اتفاقا خواب بود و سعی میکنه دنبال اون آدما بگرده و...
من خیلی دنبال این رمان میگردم که دوباره بخونمش امیدوارم کسی اینجا اسمشو بدونه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Kiana_nz

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام دنبال اسم رمانی هستم که اسمش باده شرقی هست و چند سال پیش از دست پدر خوانده اش فرار میکنه میره ترکیه و اونجا مدل میشه و برای پروژه ای میاد ایران و دلباخته ی صاحب شرکت میشه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Kiana_nz

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام دنبال اسم رمانی هستم که اسمش باده شرقی هست و چند سال پیش از دست پدر خوانده اش فرار میکنه میره ترکیه و اونجا مدل میشه و برای پروژه ای میاد ایران و دلباخته ی صاحب شرکت میشه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Kiana_nz

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
بسم ایزد لایزال
سلام
کاربران عزیز اگر رمانی هست که اسمش رو فراموش کردید و فقط قسمت‌هایی ازش در خاطرتون هست اینجا درجش کنید تا دوستان اگر اسمش رو می‌دونستند ذکرش کنند.
نکات مهم:
۱_ از پرسش اسم رمان‌هایی که باز و صحنه‌دار هستند جدا بپرهیزید چون بدون اطلاع قبلی پاک خواهد شد!
۲_ اگر پاسختون داده نشد یا اشتباه پاسخ دادند لطفا از تأکید زیاد بپرهیزید کمی بگذره جوابتون داده میشه.
۳_ از ایجاد تاپیک جداگانه برای پرسش اسم رمان، یا نظر دهی راجع به رمان‌ها خودداری کنید.
سپاس
سلام دنبال اسم رمانی هستم که اسم دختره باده شرقی هست و چند سال پیش از دست پدر خواندش فرار کرده ترکیه و اونجا مدل شده و برای پروژه ای برگشته ایران و عاشق صاحب شرکت میشه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Ell.Sama

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
1
دست‌آوردها
3
سلام
دنبال یک رمان هستم که فکر کنم اسم شخصیت های اصلیش مینا و احسان بود
البته مطمعن نیستم.مینا چشم های آبی داره و یه برادر دوقلو هم داره
داستان از این قراره که مینا و احسان و یه پسر دیگه که اسمش فکر کنم سپهر هست(مطمعن نیستم) قبلا پلیس بودن.احسان عاشق مینا هست،اما مینا عاشق سپهره.
شخصیت مینا هم سرد و مغروره‌.
توی یک ماموریت مینا حافظه اش رو از دست میده، مینا رو میفرستن پیش یک خانواده و میگن که باید جوری نقش بازی کنید که مینا فکر کنه که خانواده اش هستید
این خانواده یک پسر داره به اسم امین که مثلا داداش مینا هست،اما امین عاشق مینا شده
مینا تو دانشگاه با احسان به عنوان استادش رو به رو میشه
و ماجراهایی پیش میاد که مینا حافظه اش رو به دست میاره و عاشق احسان میشه.
مینا توسط یه پسر که فکر کنم پارسا هست اسمش(به اسم ها اعتماد نکنید،شاید اشتباه گفته باشم)
دزدیده میشه.
این پسره برادر نانتیه مینا هست،و عاشق مینا هم هست
و بعد حالا ماجراهایی پیش میاد که مینا نجات پیدا میکنه و با احسان ازدواج میکنه
کسی اسم این رمان رو نمیدونه؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Ell.Sama

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
4
پسندها
1
دست‌آوردها
3
سلام. یه رمان خوندم که توش دختر با مادرش بحثشون میشه بعد از اون دختره خوابش میبره تو رویاش میبینه که همه آدما مردن و فقط خودش زنده هست در طول داستان میفهمه غیر از خودش یه بچه ۵ ساله به اسم آرش و یه دکتر به اسم فک کنم بهزاد هم زنده هستن کم کم چند نفر دیگه هم پیدا میکنن و ماجرا هایی دارن بعد از مدتی که دختر از خواب بیدار میشه باورش نمیشه اون اتفاقا خواب بود و سعی میکنه دنبال اون آدما بگرده و...
من خیلی دنبال این رمان میگردم که دوباره بخونمش امیدوارم کسی اینجا اسمشو بدونه
اسم رمان شروع از پایان هست
من همین پریروز بود که خوندمش😅
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: سرور
بالا پایین