• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

ابرک

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
بسم ایزد لایزال
سلام
کاربران عزیز اگر رمانی هست که اسمش رو فراموش کردید و فقط قسمت‌هایی ازش در خاطرتون هست اینجا درجش کنید تا دوستان اگر اسمش رو می‌دونستند ذکرش کنند.
نکات مهم:
۱_ از پرسش اسم رمان‌هایی که باز و صحنه‌دار هستند جدا بپرهیزید چون بدون اطلاع قبلی پاک خواهد شد!
۲_ اگر پاسختون داده نشد یا اشتباه پاسخ دادند لطفا از تأکید زیاد بپرهیزید کمی بگذره جوابتون داده میشه.
۳_ از ایجاد تاپیک جداگانه برای پرسش اسم رمان، یا نظر دهی راجع به رمان‌ها خودداری کنید.
سپاس
سلام. من دنبال یه رمانم که فقط یه تیکه ازش یادمه، دو تا خواهرن، یکیشون پیش سرایدار زندگی میکنه و اون یکی داخل خونه و به ظاهر به نظر میرسه اون یمی رو بیشتر دوست دارن. بعد پسره (مطمئن نیستم فکر کنم اسمش باربد) چند نفرو میفرسته که اون دختره که دوسش داره رو بیارن پیش خودش ولی نیروهاش اشتباهی اونی که تو خونه سرایداری زندگی میکنه رو میبرن بعد پسره میگه این کجاش شبیه اونی که من میخوام و تا مدتها دختره رو اذیت میکنه و بعدم از همین دختره خوشش میاد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Mor.m

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
رمان در مورد پسر ودختری هست که عاشق هم هستند و در یک روز پاییزی همدیگرو ول میکنن و بعدش دختره با یکی دیگه ازدواج میکنه و. بعد یه مدتی همون پسری که عاشقش بود رو خونه ی خانواده شوهرش میبینه و میفهمه که برادر شوهرشه
فکر کنم اسم پسره علی بود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Mor.m

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
رمان در مورد پسر ودختری هست که عاشق هم هستند و در یک روز پاییزی همدیگرو ول میکنن و بعدش دختره با یکی دیگه ازدواج میکنه و. بعد یه مدتی همون پسری که عاشقش بود رو خونه ی خانواده شوهرش میبینه و میفهمه که برادر شوهرشه
فکر کنم اسم پسره علی بود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Mor.m

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
3
پسندها
0
دست‌آوردها
1
بسم ایزد لایزال
سلام
کاربران عزیز اگر رمانی هست که اسمش رو فراموش کردید و فقط قسمت‌هایی ازش در خاطرتون هست اینجا درجش کنید تا دوستان اگر اسمش رو می‌دونستند ذکرش کنند.
نکات مهم:
۱_ از پرسش اسم رمان‌هایی که باز و صحنه‌دار هستند جدا بپرهیزید چون بدون اطلاع قبلی پاک خواهد شد!
۲_ اگر پاسختون داده نشد یا اشتباه پاسخ دادند لطفا از تأکید زیاد بپرهیزید کمی بگذره جوابتون داده میشه.
۳_ از ایجاد تاپیک جداگانه برای پرسش اسم رمان، یا نظر دهی راجع به رمان‌ها خودداری کنید.
سپاس
رمان در مورد پسر ودختری هست که عاشق هم هستند و در یک روز پاییزی همدیگرو ول میکنن و بعدش دختره با یکی دیگه ازدواج میکنه و. بعد یه مدتی همون پسری که عاشقش بود رو خونه ی خانواده شوهرش میبینه و میفهمه که برادر شوهرشه
فکر کنم اسم پسره علی بود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

winx1385

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
0
دست‌آوردها
1
میشه رمانی که اسم شخصیت هاش آرمین و مدیا هست که تو روبیکا آنلاین کابوس جذاب عشق نامیده میشه پی دی اف رو اسمشو بگین
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Ghazalmokhtari

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام من دنبال یه رمانی هستم که یه تیکش اینجوریه
_پرتقال خانم! ... هی دختر نارنجی...

دنبال صدای مردانه می گردم، فقط یک موتور بزرگ و قشنگ جلوی چشمم است و دستی که از پشت ان تکان می خورد.

_با منین؟

دست تکان می خورد و من بزور صورتی از پشت موتور می بینم.

_جز تو مگه پرتقالی اینجاست؟... اون آچار و می دی؟ افتاده اونور دستم نمی‌رسه.

اطراف را نگاه می کنم، کسی نیست جز من و او، آچار را با پا به طرفش هول می دهم، از بین چرخ موتور دست دراز می کند که برش دارد.

_این وقت نمی گی تو کوچه خلوت کسی مزاحمت می شه؟

شانه بالا می اندازم، از خانه زده بودم بیرون، آمده بودم سمت خانه‌ی عمویم که سالها بود ندیده بودمش، چرا؟

_مردم مگه بیکارن مزاحم من بشن؟ بعدم اینجا فکر کنم خونه‌ی عموم باشه، آدرس قدیمی که اینجاست.

زنگ در را چند بار زده بود اما دریغ از یک صدا یا یک اثر از ادم زنده.

_به هر حال اینجا پرنده پر نمی زنه، این خونه ام که زنگشو زدی خالیه.

پس واقعا کسی نبود؟ آماده بودم که به عمویم اخطار بدهم که حرف اقاجان دم مرگم را جدی نگیرد، پیرمرد آخر عمری میخواست برای عذاب وجدان من را قربانی کند.

_شما اهل این خونه رو می شناسید؟

مرد از پشت موتور سرک می کشد، صورتش سیاه شده، خیلی هم پیر نیست. موتورش که باید گران باشد، ولی مهم نبود.

_پسرشون رفیقمه...کاری باهاشون داری؟ گفتی عموت اینجا بوده؟

جلوتر می روم و سرک می کشم به کار مرد. دست سیاهش را به بینی اش می کشد و با لبخند نگاهم می کند، فکر کنم ادم مهربانی ست.

_اره، میشه شماره پسرشونو بدین؟ راستش بچه که بودم عموم اینا دیگه رابطه رو بریدن.

بالاخره انگار کار مرد تمام می شود و صاف می ایستد، قد بلند است، استین ها را بالا داده، چشم ریز می کند و ابرو در هم.

_اونوقت تو خاتم پرتقالی اینجا چکار می کنی؟

کاپشن و کفشهایم را دست می اندازد، اما اهمیت نمی دهم، خودم دوستشان دارم.

_شما اگر واقعا می شناسید، شماره رو بدین من برم، کلی گشتم تا اینجارو پیدا کردم.

مرد گوشی اش را بیرون می اورد، از ان گوشی های خیلی گران است، انگار دنبال شماره می گردد.

_شماره‌ی امیر و یادداشت کن...

لبخند می زنم، اسم پسر عمویم امیر بود، گوشی قدیمی ام را در می آورم. گوشی ام را از دستم می گیرد.

_برات شمارشو میزنم، ولی قبلش بگو چکارش داری؟ امیر ادم پر مشغله ایه.

دست داخل جیبهایم می کنم.

_آقاجونم یعنی اقا جون هر دومون میخواد دم مرگ زور کنه من و اون ازدواج کنیم، اومدم بگم من نمیخوام، بعدم به من چه اقاجون حق پسرشو پامال کرده؟

ابروهایش بالا می رود، شاید اگر آدم اهل پسر بازی بودم از این ادم خوشم می امد، ولی حوصله ‌ی پسرها را نداشتم.

_امیر و اصلا دیدی؟ شاید از هم خوشتون اومد، پرتقالی خانم.

به گوشی اشاره کردم که شماره را بده.

_میشه اینقدر پرتقالی نگین، من ادم بزرگم ، بچه که نیستم... بعدم مطمئنا کسی خوشش نمیاد بقیه بخاطر کینه و اشتی الکی زندگیشو بازی بدن.

گوشی را به سمتم می گیرد.

_بیا خانم بزرگ نارنجی پوش، شمارشو برات زدم، حالا برو که اینجا زیادی خلوته.

به شماره ای که بنام پسر عمو امیر ذخیره کرده نگاه می کنم، بعدا زنگ می زنم.

_ راستی تمام صورتتون سیاه شده.

لبخند می زند و خداحافظی می کنم، کمی جلوتر یادم می افتد که تشکر نکرده ام، سر برمی گردانم و بهت زده می بینم که موتور را به داخل حیاط خانه‌ی عمویم می برد...گفته بود خانه خالی ست...
گوشی ام را در می اورم و شماره اش را می گیرم...پسر عمو امیر...

_جانم نارنجی خانم...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Ghazalmokhtari

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام من دنبال یه رمانی هستم که یه تیکش اینجوریه

_پرتقال خانم! ... هی دختر نارنجی...

دنبال صدای مردانه می گردم، فقط یک موتور بزرگ و قشنگ جلوی چشمم است و دستی که از پشت ان تکان می خورد.

_با منین؟

دست تکان می خورد و من بزور صورتی از پشت موتور می بینم.

_جز تو مگه پرتقالی اینجاست؟... اون آچار و می دی؟ افتاده اونور دستم نمی‌رسه.

اطراف را نگاه می کنم، کسی نیست جز من و او، آچار را با پا به طرفش هول می دهم، از بین چرخ موتور دست دراز می کند که برش دارد.

_این وقت نمی گی تو کوچه خلوت کسی مزاحمت می شه؟

شانه بالا می اندازم، از خانه زده بودم بیرون، آمده بودم سمت خانه‌ی عمویم که سالها بود ندیده بودمش، چرا؟

_مردم مگه بیکارن مزاحم من بشن؟ بعدم اینجا فکر کنم خونه‌ی عموم باشه، آدرس قدیمی که اینجاست.

زنگ در را چند بار زده بود اما دریغ از یک صدا یا یک اثر از ادم زنده.

_به هر حال اینجا پرنده پر نمی زنه، این خونه ام که زنگشو زدی خالیه.

پس واقعا کسی نبود؟ آماده بودم که به عمویم اخطار بدهم که حرف اقاجان دم مرگم را جدی نگیرد، پیرمرد آخر عمری میخواست برای عذاب وجدان من را قربانی کند.

_شما اهل این خونه رو می شناسید؟

مرد از پشت موتور سرک می کشد، صورتش سیاه شده، خیلی هم پیر نیست. موتورش که باید گران باشد، ولی مهم نبود.

_پسرشون رفیقمه...کاری باهاشون داری؟ گفتی عموت اینجا بوده؟

جلوتر می روم و سرک می کشم به کار مرد. دست سیاهش را به بینی اش می کشد و با لبخند نگاهم می کند، فکر کنم ادم مهربانی ست.

_اره، میشه شماره پسرشونو بدین؟ راستش بچه که بودم عموم اینا دیگه رابطه رو بریدن.

بالاخره انگار کار مرد تمام می شود و صاف می ایستد، قد بلند است، استین ها را بالا داده، چشم ریز می کند و ابرو در هم.

_اونوقت تو خاتم پرتقالی اینجا چکار می کنی؟

کاپشن و کفشهایم را دست می اندازد، اما اهمیت نمی دهم، خودم دوستشان دارم.

_شما اگر واقعا می شناسید، شماره رو بدین من برم، کلی گشتم تا اینجارو پیدا کردم.

مرد گوشی اش را بیرون می اورد، از ان گوشی های خیلی گران است، انگار دنبال شماره می گردد.

_شماره‌ی امیر و یادداشت کن...

لبخند می زنم، اسم پسر عمویم امیر بود، گوشی قدیمی ام را در می آورم. گوشی ام را از دستم می گیرد.

_برات شمارشو میزنم، ولی قبلش بگو چکارش داری؟ امیر ادم پر مشغله ایه.

دست داخل جیبهایم می کنم.

_آقاجونم یعنی اقا جون هر دومون میخواد دم مرگ زور کنه من و اون ازدواج کنیم، اومدم بگم من نمیخوام، بعدم به من چه اقاجون حق پسرشو پامال کرده؟

ابروهایش بالا می رود، شاید اگر آدم اهل پسر بازی بودم از این ادم خوشم می امد، ولی حوصله ‌ی پسرها را نداشتم.

_امیر و اصلا دیدی؟ شاید از هم خوشتون اومد، پرتقالی خانم.

به گوشی اشاره کردم که شماره را بده.

_میشه اینقدر پرتقالی نگین، من ادم بزرگم ، بچه که نیستم... بعدم مطمئنا کسی خوشش نمیاد بقیه بخاطر کینه و اشتی الکی زندگیشو بازی بدن.

گوشی را به سمتم می گیرد.

_بیا خانم بزرگ نارنجی پوش، شمارشو برات زدم، حالا برو که اینجا زیادی خلوته.

به شماره ای که بنام پسر عمو امیر ذخیره کرده نگاه می کنم، بعدا زنگ می زنم.

_ راستی تمام صورتتون سیاه شده.

لبخند می زند و خداحافظی می کنم، کمی جلوتر یادم می افتد که تشکر نکرده ام، سر برمی گردانم و بهت زده می بینم که موتور را به داخل حیاط خانه‌ی عمویم می برد...گفته بود خانه خالی ست...
گوشی ام را در می اورم و شماره اش را می گیرم...پسر عمو امیر...

_جانم نارنجی خانم...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Setiya

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام وقت بخیر دوتا رمان هست که اسمشون رو یادم نمیاد اگه میدونین یه کمک کنین

یه رمان بود درباره یه پسره بود که هکر بود بعد یه دختره رو هک کرده بود توی خونه ی دختره دوربین کارگذاشته بود و خلاصه همه جوره زیر نظر گرفته بودش دختره کلافه میشه تصمیم میگیره خود کشی کنه. از طریق همین دوربینا پسره میفهمه و میاد دختره رو میبره بیمارستان. دختره هم برای اولین بار میبینش



یه رمان دیگه هم بود پسره باباش میمیره زن باباش برای اینکه بهش ارث برسه پسره رو تو 16 17 سالگی مـ.سـ.ت میکنه و همون شب از پسره حا.مله میشه. پسره رو از خونه بیرون میکنه و یه پسر به دنیا میاره. اون پسره هم سی و خورده ای سالش میشه عاشق یه دختره میشه. فکر کنم فصل ۲ هم داشت

اگه میدونید بگید لطفاااااا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

marYaM1881

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
0
دست‌آوردها
1
سلام
من دنبال یه رمانم که اسم شخصیت دختر مریم بود ومادر بزرگش همیشه بهش میگفت چشمون سیاه با پسر داییش عاشق هم بودن داییش بخاطر یه سری از اتفاقا تو گذشته به مریم می‌گه کهتو با پسرعموت ازدواج کن و با پسر من ازدواج نکن مریمم به پسرعموش جواب مثبت میده ولی بعد از یکی دو سال از پسرعموش طلاق میگیره پسرداییش وقتی میبینه مریم ازدواج می‌کنه می‌ره و ناخدا میشه و سالها نمیاد پیش خانوادش بخاطر همین برادراش مریمو مجبور میکنن که به ناخدا زنگ‌ بزنه که برگرده به خونه ناخدا وقتی میاد شروع می‌کنه به اذیت کردن مریم و این شروع ماجرای اون دوتاس....
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Zibaa

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
0
دست‌آوردها
1
باسلام لطفا اگه اسم این رمانو میدونین بگین🙏من اسم رمان و شخصیتارو یادم نیس😕
رمان دختری ک به خواست پدرش از شوهرش جدا میشه و طی یه حادثه فراموشی میگیره و به خاطر مشکلاتی با پدرش همراه رفیقش به خارج از کشور میره درحالی ک اونا قصدشون اینکه ک دخترارو بفروشن ولی شوهرش اونو میبینه و میخرش و کلی اذیتش میکنه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین